خلوتگاه من و دل

ساخت وبلاگ
امشب بیخوابی زده به سرمکلا از موقعی که بازنشسته شده ام شاید تا بحال چند شب رو مثل آدمیزاد خوابیدم. اون هم اوایلش بودالبته دخترها هم بی تاثیر نیستند نیوشا که عین جغده کلا روزها خوابه و شب ها بیدار نیایش هم که این چند روز تعطیل بود تا 2-3 صبح بیدارنمیذاره آدم بخوابهوول میخوره راه میره. میره سر یخچال . اونقدر خیره سره که هر چی بهش میگی بخواب نمی فهمهالبته امشب رو نیوشا خداییش زود خوابید تازه از مسافرت اومده بود خیلی خسته بود ساعت 11 رفت بخوابه که فردا صبح بریم براش یه شلوار بخرمبرای محل کارش گفتند شلوار زاپ دار نباید بپوشی که خانم فقط شلوار زاپ دار داره.معمولا جمعه ها میریم میدان ولیعصر ، چهار راه امیر اکرم و یا بازار مروی. حالا یا خرید داریم و یا میریم به مغازه ها سر میزنیم . همین که شور مردم رو میبینم روحیه ام باز میشه.اصولا وقتی بیخوابی میزنه به سرم فکر گذشته میاد سراغم و برای اینکه دوباره یادش نیفتم میشینم فیلم میبینم و یا بازی میکنم. آخه چه فایده داره به گذشته برگردم بهترین تصمیم رو گرفتم. سرم تو زندگیمه و دارم کنار خانواده از زندگیم لذت میبرم. زندگی خیلی سریع میگذره و خیلی وقتا اشتباهات رو نمیشه جبران کرد. خدا رو شکر که همه چیز به خیر خوشی گذشت خدا یا راضیم به رضای خودت. خلوتگاه من و دل...
ما را در سایت خلوتگاه من و دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafari277a بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 14:25

سال 79 بودکه رئیس صندوق رفاه دانشجویی شدم کلی برو و بیا داشتمتا سال 81 که مدیرکل مالی عوض شد و آقای ... شد ذیحساب و مدیر کل مالی واحد.ما 5 تا رئیس اداره بودیم سه نفر زن و دو نفر مرد اون یکی هم سن بابا بود ولی خانمها همسن و سال من بودندروزهای اول که اومده بود من از رفتارش خوشم نیومد خب طبیعی هم بود تازه از شهرستان اومده بود و شده بود مدیرکل امور مالی کلی نیرو زیر دستش بودندحساب و کتاب یک واحد دانشگاهی در اختیارش بود. رفتم پیشش و بهش گفتم اگر اجازه بدهید من دیگه توی این اداره نباشمگفت من توی این همه رئیس اداره فقط با تو راحتم نمی خوام جایی بریاین گذشت در ادامه با هم خیلی اختلاف نظر داشتیم یه کارمند داشتم اسمش محمد که بچه فومن بود. خب از حق نگذریم گیلانیها یه کم زیر آب زن هستند ومازندرانی ها با گیلانی ها خوب نیستند.محمد تازه دانشگاه قبول شده بود کجا ؟؟؟؟ کاشمرچی ؟؟؟؟؟ کاردانیواقعا رفتن و اومدن از تهران به کاشمرخیلی سخت بود من بهش گفتم تو نگران نباش فقط به درس خوندن فکر کنو هر وقت که میخواست بره من مرخصیشو پاراف میکردم اما مدیر مالی اذیت میکردمی رفتم پیشش و شروع میکرد پشت سر محمد فحش دادن که اینا .... مالند من دهنش رو ... می کنم و از این حرفامن هم خداییش خیلی قُد بودم مگه بچه تهران زیر حرف بچه شهرستان میمونهمی گفتم من رئیس مستقیمش هستم وخودم هم جایگزینش هسمخلاصه اختلافات ما دامه داشت تا روز 18 تیر 1381 (از شانس گُه من) یه دانشجوی مازنی اومد درخواست وام داد.اوضاع درسی خوبی نداشت پنج ترم مشروطی داشت و در حال اخراج بودمن بهش گفتم تو شرایط دریافت وام رو نداری و رفت بالا پیش مدیر کلدستور داد پرداخت شود و من هم نوشتم من رئیس صندوق رفاه هستم و عضو کمیته و اینکه شما عضو کمیته وام نیستید خلوتگاه من و دل...
ما را در سایت خلوتگاه من و دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafari277a بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 14:25

هرجا که میرم پیش چشمامی بغضم مثل یه کوه سنگینهیادت میفتم نفسم میره دنیای این روزای من اینهیک لحظه چشمای تورو دیدم تا چشم پیش همه زیبا شممن واسه اون یک ثانیه باید چند سال دیگه منتظر باشمبسه برگرد من واسه تو عمرمو جنگیدم مرگمو با چشم خودم دیدمهرچی که هست تاوانشو میدمبسه برگرد من جون ندارم واسه ی این دردرفتن تو پشتمو خالی کرد از عمر من کم کن ولی برگردهر روز غرق این تبم اما برای یک شبم این درد تکراری نمیشهتو این همه آوار غم تا برنگردی رو دلم این داغ میمونه همیشهبسه برگرد من واسه تو عمرمو جنگیدم مرگمو با چشم خودم دیدمهرچی که هست تاوانشو میدمبسه برگرد من جون ندارم واسه ی این دردرفتن تو پشتمو خالی کرد از عمر من کم کن ولی برگرد خلوتگاه من و دل...
ما را در سایت خلوتگاه من و دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafari277a بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 4:44